هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
گر چه تفسیر زبان روشن گر است
لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم در خود شکافت
عقل در شرحش چون خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
من زاری سه تاری را شنیدم
از دورهای دور
درز های و هوی باد .
من زاری سه تاری را در باد
در کوچه های دور شنیدم
که می گریست
سرودی میان باغ
بیدی کنار جوی
در های وهوی باران دیدم که آبها از چشمه ها تراویدند
و گیاهان دشت ها روئیدند.
با شور سه تار
گل های سپید
در سایه ی بید
رقصیدند.
آنگاه خموش دیدم
در آفتاب نگاه
سروری مستی ست
بیبدی سازی
و آن مست سیاه
تشنه ی نوریست ...
وآن ساز خموش
چشمه آوازی ...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
من سه تاری دارم از ایام دور
زادگاهش بستر باغ بلور
شب که قلبم را نظافت می کنم
سورهای با او تلاوت می کنم ...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
نالد به حال زار من امشب سه تار من این مایه تسلی شب های تار من
ای دل ز دوستان وفادار روز گار جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشه غمی که فراموش عالمی است من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من وناله سه تار شب تا سحر ترانه این جویبار من
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جان خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه وناهید و مهر